HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

آویسا کوچولو

جدیدترین خبر روز:

آویسا...دختر کوچولوی خوشگل و بامزه عمه ساعت ۹:۱۵ صبح پا به این دنیای بزرگ گذاشت ودل همه رو به مخصوصا مخصوصا مخصوصا باباش والبته مامان عزیزش رو که حالا خیلی درد داره.

الان وقت نمی کنم که عکس بامزش رو واستون بزارم ولی حتما در اولین فرصت خواهم گذاشت...

براشون دعا کنید خیلی زیاد

نظرات 13 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 07:58

مبارک باشه ارمغااان جان.عمه شدنت رو تبرییک میگم.از طرفمن به مادر عزیزت و برادرت و خانمشون تبریک بگو.
آویسا ! فوقالعاده زیباس!
از این روزاتون لذت ببرین.خیییییییلیییی.)))

ممنون داداش عزیز.حتما تبریکتون رو به همه میگم.
خودمم اسمش رو خیلی دوس دارم مخصوصا که خیلی به چهرش میاد.
حتما انشاالله.سعی میکنم که جزء به جزء این روزا رو تو ذهنم ثبت کنم.

ترانه دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 08:42 http://taaraaneh.blogsky.com/

واای وااااای واااااااااای نی نی به دنیا اومد مبارکه مبارک عمه امغان
زود زود عکسش را بذار باش؟

وای وای.مرسی ترانه عزیز.خیلی کیف داره خیللللللللللیییییییییی.
انشاالله حتما.

ترانه دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 08:44 http://taaraaneh.blogsky.com/

راستی مسابقه بفرمایید شام راه انداختم میتونی با نی نی بیای!

فکرکنم فقط خودم میتونم بیام چون نی نی همش می خواد شیر بخوره.

مینا دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 09:39 http://mina39.blogfa.com

مبارک باشه عمه جون...لذت بخش ترین اتفاق زندگیت پیش اومده نه؟ آویسا رو از طرف من ببوس البته اون دستای کوچولوش رو..

مرسییییی خاله جون جونی...آره واقعا سخت ترین مرحلش اینه که این چند روزه همش کلاسم و نم یتونم درست قیافه بامزشو ببینم.
چشم.دیروز به جای همه یکی یه بوس رو دستا و پاهای کوچولوش کردم و کلی لذت بردم.

ثمین دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 10:36

مبارک باشه ... نمیدونی چقد ذوقیدممممم من ....
از طرف ننه ثمین اون صورت فرشته َشو ببوس
چرا مامانی درد داره ؟ سزارین شد ؟

مرسیییی عزیزم.تازه اگه ببینیش چی میگییی.
حتما عزیزم.
آره متاسفانه آخه بند ناف دور سره آویسا بوده نمی تونسته حرکت کنه واسه همینم نشده طبیعی.خداروشکر الان بهتره.

بیدل سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 07:52 http://sonnat.blogsky.com

حالا اینقد ذوق زده نشو. خودت که عروسی کردی همه ی این چیزا رو فراموش میکنی. آدمیه دیگه.هههه
مبارک باشه بازم.

آدمیه دیگه
مرسی وممنون........

نفر اول حرفهای معمولی چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 23:15

ارمغان عزیزم نمی دانم باورمی کنی یانه که همه این ماه را هرروز به وبلاگت سرزدم ببینم کوچولوتون به دنیا آمد یا نه خوشحالم که به سلامتی آمد مبارک باشد توی این روزها که به خاطر اوضاع جاری ایران همه اش دلتنگم و هوای گریه دارم با شنیدن خبر یک تولد تازه که می تواند رنگ و حالی تازه به خانواده تان بدهد بی اندازه خوشحال شدم. از قول من بخصوص مامانت را ببوس و تبریک بگو

نفراول مهربان حرفهای معمولی که دل همگی براتون خیلی تنگ شده نمی دونم برای وبلاگتون چه اتفاقی افتاده که نمی تونم بازش کنم و چندوقتیه حسابی ازتون دور شدم.
خوشحالم که خبر تولد آویسا کوچولو شمارو خوشحال کرده.جاتون خالی که دستا و صورت مهربون و فرشتش رو ببینید.
ایمیلتون رو اگر دوست داشتید برایم بفرستید تا در اولین فرصت چندتا از عکساش رو براتون بفرستم.
امیدوارم همیشه خوب و خوش باشید.
مامان هم سلام خیلی می رسونند.

ترانه دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 08:07

کجایی عمه جان؟

ترانه سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 08:49

عمه هم عمه های قدیم!کجایی تو دختر؟

خوب چیکار کنم یه عالمه سرم شلوغه

محمد چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 16:28 http://mohamed.blogsky.com

من عکسای آویسا موچولو رو میخواااااااااااااااااااااااااام.))
دلم آب شد ارمغان خانوم.خب عکساش رو بذار ببینم چی شکلیه عروس خانوم.)

می خواستم واستون میل کنم ولی بدبختانه نمی شه.ولی حتما می زارم.

نفر اول حرفهای معمولی پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 10:37

ارمغان عزیز خوشحال می شوم عکسهایش را ببینم

ای به چشمممممم.
اگه یاهو اجازه بهم بده حتما.

یاالله !!! صاحب خونه!؟ کسی هست؟ ارمغان خانم اجازه هست؟

نه مثل اینکه سفت و سخت دستشون بند شده به نوزاد. حالا کاشکی بیاد برامون بگه که این فرشته ی تازه رسیده از اونورا چه خبرایی داره؟ پیغومی ، چیزی از طرف خدا چطور؟ بهرحال قدمش خیر و به مبارکبادی.

خوبه برم یه وقت دیگه بیام عید دیدنی و نوروز مبارکی!! نباشه نباشه هم استانی که هستیم که.... از همه مهمتر اونروزا سرش خلوت تر بود و گاهی سری به ما میزده و به احترام محبت قدیمش باید دوستی ها رو جدید و تازه کرد دیگه... مگه نه؟

درود و دوصد بدرود.... ارادتمند حمید

بفرمایید.منزل خودتونه.خوش اومدید.
وای نمی دونید چه فرشته کوچولوی بامزه ایه.خبر زیادی نداره ولی روزای آخر خیلی مشکلت داشته چون ناف دور گردنش بوده وخدا خیلی رحمش کرده.
قدمتون به چشم.بله هم استانی عزیز...البته که سرم خیلی شلوغه ولی هنوز یه عالمه وقت برای وب گردی دارم اما راستش هم بی همتی بوده هم دلخوری آخه این رسمه که آدم فقط ۲بار به هم استانیش سر بزنه...ممنون که دوستی ها رو جدید کردید.

ندا جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 15:08

به به به به به به به به ................ما چقدر بی خبریم که ارمغان جونی عمه شده و نمیدونیم تبریک میگم عزیز دلم.........عمه شدنت مبارک............چه شکلیه این آویسا خانوم ما؟؟؟؟؟

واییییییییی ندای عزیزم می دونی چقدر سور ژریزم کردی.چه عجب خانوم بلاخره یه چیزی نوشتی.ممنون از تبریکت.دانشگاه چطوره؟؟؟
جواب اس ام اسم که نمیدی
شرمندم که مشکلات اینترنتی داریم و فعلا نمی تونم برات بزارم ولی یه فرشته ایه که نگو دلت میخواد بخوریش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد