HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

آزارهای ارمغان(۲)

وقتی آدم یه هفته غیبت میکنه و چیزی نمی نویسه هم مغزش تنبل میشه هم خودش.بله این هفته به دلیل گرفتاری های کاریه زیااااااااااادی که داشتم نتونستم به اینجا برسم و البته ناگفته نماند که دائما به فکرش بودم ولی راسیاتش هیچی به مغز فندقیم خطور نکرد که نکرد واین یاری نکردن ها باعث شد که ادامه بلاگیری های توی مدرسم و بنویسم.

البته این نوع اذیت هایی که می خوام بنویسم خیلی به اندازه اون یکی نوشتم بد نیست و اتفاقا خیلی هم معمولیه.

سر کلاسای مختلف به خصوص فیزیک سال دوممون که یه معلم پیر از خود راضی با چشمای چپکی داشتیم زمان خیلی دیر می گذشت و این باعث نابود شدن شیطنت های ما می شد اما از اونجایی که شیطون و کارای زشتش قدرت وتسلط بیشتری روی ما داشتند ما همچنان درصدد وقت گذرانی بودیم.می تونم بگم 2 بار ما به وضوح اشک 2 تا از معلمای بیچارمون رو درآوردیم که خدا ببخشتمون ولی اگه بگید حتی یک بار اشک خانوم زمانی(معلم فیزیکمون)دراومده باشه باید بگم کاملا دراشتباه هستید و واقعا کارایی که ما با این بیچاره کردیم رو اگه با کس دیگه ای میکردیم سر به بیابون می گذاشت ولی خوب اون زبون بسته یا نمی فهمید یا دندش خیلی پهن بود.یکی از شایع ترین کارهایی که سر کلاس این خانوم و گاهی سر دبیرهای دیگه در می آوردیم این بود که یه ربع،نیم ساعت مونده به زنگ، وسط درس دادنش شروع می کردیم برای سلامتی افراد مختلف صلوات می فرستادیم معلمای دیگه با حرس تمام می گفتن ساکت شید چرا اینطوری میکنید ولی این دبیر بیچاره هیچی نمی گفت و درسشو می داد و میخواست یه جوری حال مارو بگیره که ما آخرش پیروز میشدیم و همیشه همیشه 10 دقیقه زودتر از زنگ کلاس تموم میشد اما یکی از کارای دیگه ای که وسط ساعت و تو اوج حل مسائل و درس دادن ها ازمون صورت میگرفت این بود که 2 گروه تشکیل میدادیم و یه گروهمون می گفت پیس پیس و گروه دیگه هم زمان بعد از اونا می گفتن شی لطفا شما هم امتحان کنید خیلی کیف میده

پیس پیسسس......شییییییییییی البته باید خیلی تند پیس پیس کنید وکمی هم بکشید تا به جذابیتش اضافه بشه.و با اینکار باعث میشدیم که رنگ و روی معلم رو از شدت عصبانیت سرخ کنیم و یه کار دیگه اینکه همیشه خودش تخته رو پاک میکرد وما سودجوها هم تخته رو پر از نوشته های جورواجور و درسی میکردیم تا وقتی میاد تو کلاس 5 دقیقه از کلاس صرف پاک کردن تخته بگذره واقعا نمی دونم که چرا هرگز برخورد جدی با ما نکرد البته یادمه که نمره های مستمر همه ما بلاها رو بین 10 تا 15 رد کرد درحالی که بهتر شده بودیم ولی با تمام اینکه می دونم کارای خیلی بدی میکردیم اما واقعا هیچ لذت دیگه ای بالاتر از این نداشتیم راستی یه معلمم داشتیم که عشق دعا توسل بود ماهم همش آخرای زنگ می گفتیم خانوم الان زنگ میخوره ما دعا نخوندیما اون بیچاره هم که از قصد شوم ما بی خبر بود می گفت آفرین بچه های عزیزم که یادم آوردید من رو شما یه حساب دیگه وا میکنم واقعا بچه های خوبی هستید وما تو دلمون بهش می خندیدیم و یکی از تفریحات جذاب زنگای تفریحمون ادا درآوردن معلمامون بود و هرروز نوبت یکی می شد که ادای یه نفر رو دربیاره.

باورم نمی شه که دیگه بزرگ شدم و میرم دانشگاه خندم میگیره وقتی مامانم میپرسه امروز دانشگاه داری یا نه اصلا دوس ندارم اینقدر بزرگ بشم که همه بهم بگن دیگه بزرگ شدیا شیطنت هاتو بزار کنار من این شکلی اسمم ارمغان وگرنه اگه قرار باشه اذیت هام رو ترک کنم دیگه خودم واسه خودم ارزش قائل نیستم من اینطوری شادم شاد شاد.

پ ن:با یک هفته تاخیر روز دختر رو به همه دخترای 0 تا 90 ساله تبریک میگم و و از اونجایی که دخترا سیب گلابن و بهترین مخلوقات روی کره زمین یکی یه شاخه گل زرد به همشون تقدیم میکنم و دل پسراهم بسوزه.هاهاهاهاها

براورده شدن آرزوی ارمغان




آخ که چقدر کیف میده ازهمون جلسه اول رانندگیت از آقایون بی مزه ای که تا یه خانوم راننده رو می بینن شروع به اذیت کردن می کنن انتقام بگیری.جای همه خانومای عزیز خالی روز اول آموزش رانندگیم وقتی داشتم توی خیابونای شلوغ شهر می روندم به افتخار همه هم جنسام یه کوچولو انتقام گرفتم از یه مرد بیچاره که خودشو کشت تا من بیام کنار تا بتونه به چراغ سبز چهار راه برسه ولی من در کمال خونسردی و بی توجه به بوغ ها و چراغ هایی که میزد به راهم ادامه دادم تا چراغ قرمز شد وکلی ذوق مرگ شدم از اینکه حالش گرفته شد مربیمون که یه آقای مسن با حالیه اول راه بهم گفت اگه دوست داشتی به ماشین پشتیت اجازه سبقت بده تو آینم نگاه کردم دیدم یه ماتیز که رانندش خانوم بود منم سریع راه دادم بهش ورو به مربی گفتم اگه زن بود اجازه می دم وگرنه آقایون رو می زارم تو خماری بمونن چون همه آقایون ژن آزار دادن به خانومها توی وجودشونه واتفاقا مربی هم حرفم رو تصدیق کرد وگفت هرکاری دوس داری بکن واسه من مهم نیست ووقتی سمند بیچاره پشت سرم بود خودمربی گفت نمی خواد راه بدی این یکی مرده.

آقایون عزیز خواهشا نگید بی انصافم که بهم برمی خوره چون خودتون هم می دونید وهم دیدید اذیت هایی که آقایون به خانوما می کنن رو.کلاس راندگیم رو خیلی دوست دارم ودقیقا همون چیزیه که همیشه تو آرزوش بودم خیلی خوشحالم که بلاخره سنم به حدی رسید که بتونم برونم چون از دبستان تا همین چندوقت پیش تو آرزوش بودم البته بزرگترین آرزوم موتورسواری بود که هفته پیش هرچی امید برای گرفتن گواهی موتور داشتم رو از دست دادم ومسئول آموزشگاه که یه آقای مهربونی وخیلی خوبی وقتی کلی ازسوالی که کردم خندید وبا تعجب بهم نگاه کرد وبعداز نگاه چشمای متعجب پسرا و دخترای دیگه بهم گفت که متاسفم دیگه خانوما نمی تونن گواهی موتور بگیرن ومن رو غرق درغصه کرد ومطمئن باشید هروقت این قانون عوض بشه وبتونم گواهی موتور بگیرم توی هرسنی که باشم اقدام می کنم تا به بزرگترین آرزوم برسم.

تقدیمی از یک دوست

این پست رو یه دوست عزیز برام فرستاده بودن که حیف اومد شماها نخونید به نظرم خیلی زیباست.



ای وطن مرا در آغوشت آرام بگزار

تا در شعله خویش اندکی بیفروزم

چونان شب پره

در کشتزاران جاودانه تو

وسایه ام را بر دیوارهای ستبر تو ترسیم کنم:

یادگار عشق

من بار دیگر از تو شعله ور می شوم یاران دیروز در بیابان های سردرگم غربت به افسردگانی بدل شدند شاید

آنانی که نیمه جان در اعماق روانم سرگردانند ومن بیهوده می کوشم که آنها را کاملا از یاد ببرم.




مگه آدما از زندگی تو دنیا چی می خوان که نصف عمرشون رو به خراب کردن پلهای زندگی دیگران وخودشون می کنن.

یه املاکی نامرد نزدیکی خونمون 14 میلیارد پول بی زبون رو با هزارجور دوز و کلک از 120 خانواده ای گرفته  که روز و شب برای خریدن یه خونه ای که آسایش و آرامششون رو تامین کنه، وحاظرهستن خونه خیلی کوچیکی هم نصیبشون بشه ولی مطمئن باشن که مال خودشون واز خیلی از خرجای اضافشون میزنن و از هزارجا قرض میگیرن و با خوش خیالی تمام به یه نفر اعتماد میکنن و خونه میخرن ولی غافل از اینکه اون فرد مورد اعتماد خونشون رو به 5نفر دیگه هم فروخته واین بیچاره ها که تمام پول خونه جدید رو پرداخت کردن وقتی این موضوع رو میفهمن که اون نامرد فرار کرده و پول هنگفتی رو به جیب زده دنیا رو سرشون خراب میشه .وحشتناک ترین قسمتش اینجاس که  2 شب قبل از فرار از یه پسر بیچاره که دنبال یه خونه واسه اجاره می گشته و 1ماه دیگه عروسیش بوده و تنها داراییش یه پراید بوده، از این آقای بلا نصبت محترم برای اجاره یه خونه کوچیک کمک میخواد واین آقا هم بهش میگه که من یکی از این آپارتمانهای روبه رو  رو برات میگیرم به شرطی که ماشینتو پیش من گرو بزاری و اون بنده خدای ساده هم قبول می کنه وتنها داراییش رو میزار تو دستای این گرگ، و این نامرد حتی ازاین 6 میلیون هم نمی گذره و ماشین رو میفروشه و 1روز بعد گم وگور میشه و باعث اتفاقات ناگواری برای شکست خوردگان این ماجرا میشه.

نمی دونم چه سکوت و چه غمی الان توی خونه این 120 خانواده جاداره ولی میدونم که بزرگترین شکست زندگیشون رو خوردن و من از صمیم قلب با همشون هم دردی میکنم و مطمئنا نفرین هزاران نفری که چه توی این حادثه بودن وچه از دور و اطراف این ماجرا رو شنیدن زندگی اون نامرد  رو میگیره.

آیا واقعا این پول خوردن داره؟نمی دونم و نمی تونم هیچ جوری با خودم کنار بیام و دلیلی برای اینجور کارها پیدا کنم.

شاید در گذشته



هرروز به عشق دیدنت کارام و زود انجام میدادم و میومدم خونه .سرکلاسام،توی راه،توی اتوبوس وحتی برای اینکه خوابم ببره به تو فکر می کردم وبرای دیدنت لحظه شماری وقتی 2 روز نمی تونستم ببینمت یا اونقدر وقت نداشتم که در آغوشت بگیرم تمام بند بند انگشتام برای حس کردن وجودت تنگ می شد احساس خلا میکردم وقتی از همه چیز وهمه کس خسته میشدم توبودی که من و تسکین میدادی،کاری میکردی که احساس می کردم توی آغوشت زندگی جریان داره.معتادت شده بودم برای پرکردن خیلی از وقتام بهت محتاج بودم اگه امتحان داشتم باید چند دقیقه تورو توی آغوشم میگرفتم وبا دستام احساست میکردم وتو اون چیزی رو به وجود میاوردی که می دونستی بیشتر از همه بهش محتاجم.توخودت اومدی توی زندگی من درحالی که من حتی نمی دونستم چطوری می تونم باتو کنار بیام.تو خودت رو بامن وفق دادی و اجین کردی تو اومدی و شوروشعف های زیادی روبهم دادی که هنوزهم توی تمام اعضای بدنم تو عمق وجودم جریان داره.3 ماهی که نصفه نیمه دارمت نمی دونم تو داری از من دور می شی یا من ازتو.استاد عزیزم که تموم دوستی های بین من و تو رو اون برام به ارمغان آورده می گه اینا طبیعیه مال بلاتکلیفی بعد کنکور اگه بخوای خوب می شه ولی همین بلاتکلیفی من و تو رو به اندازه یه عمراز هم دور کرده منی که هرساعتم به وجود تو گره خورده بود و وقتهای آزادم با تو پر می شد،اینروزا دیدارمون به هفته ای یه بار رسیده وباعث شده که من 3 هفته برای زیاد شدن و عمق پیده کردن دوستی هامون نرم پیش استادم.تار عزیزم هنوزم که هنوزه عاشقتم درکنارت وبا زدن آهنگهای مورد علاقم بهم آرامش میدی توتنها دوستم توی زندگی هستی که وقتی بابام مریض بود و غم خانوادم رو گرفته بود بهم آرامش میدادی توبودی که وقتی عموی عزیزم رو از دست دادم به م روحیه میدادی .نامردی اگه کسی ازشنیدن نواخته هایی که نوازنده ها باهات می نوازن لذت نبره .دوست خوبم توبهترین واولین وشاید آخرین دوست من هستی و می مونی.کمکم کن که دوباره تشنت بشم وشاید بهتره بگم کمکم کن که احساست رو درک کنم چون تشنت هستم و بهت نمی رسم.احساس میکنم دوباره محتاجتم و دوست دارم تمام وقت کنارم باشی پس مثل همیشه بمون پیشم وقبولم کن.

دوست همیشگی تو ارمغان.