-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اردیبهشت 1391 16:03
لبخند بزن بدون پاسخی از دنیا و بدان که دنیا روزی آنقدر شرمنده میشود که به جای پاسخ به لبخندهایت باتمام سازهایت می رقصد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1391 01:31
وقتی شروع میکنی هرگز به پایان راهت نگاه نمیکنی گاهی خودت پایان راهت می شوی و گاهی تقدیر. این روزها برایم سخت ترین روزهایی بود که در اوج بدی هایش به من بزرگ ماندن و صبوری را یاد داد.وقتی پس از ۳سال زندگی کردن با بهترین خانواده ات بگویند امروز روز جدایی است دیگر جایی برای آن همه خوبی آن خنده های از ته دل که همیشه دردسری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اردیبهشت 1391 00:58
ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند پابه پایت می آیند آنقدر که سماجتشان حوصله ات را سر می برد اما کافیست تا اندک بادی بوزد تابرای همیشه رد پایت از حافظه ضعیفشان پاک شود ما از نسل ماسه نیستیم از نسل صدفیم که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست صدای دریا را زمزمه میکنیم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردین 1391 00:31
برای کشتن پروانه او را له نکنیم کافی است بالهایش را بچینیم خاطرات پرواز اورا خواهد کشت. (جای بالهای چیده شده ام درد میکند)
-
غم موسیقی
دوشنبه 21 فروردین 1391 02:25
وقتی میگوید ارمغان یادت میاد ۵ماه پیش بهت گفتم دیگه نمی خواهم اینجا کار آموزشی داشته باشم گفتم دیگر پیر شده ام گفتی اااااسسسستاد وناراحت از حرفم شدی و در این مدت بانقشه هایی که برایم کشیدید مرا به دوستی هایی که در اینجا دارم وابسته تر کردید و وقتی که تصمیم گرفتم که یک روز هم به روزها اضافه کنم دستور اخراجمان از بخش...
-
آغاز
سهشنبه 15 فروردین 1391 01:01
توی مغزم پشت آن پنجره چوب گردویی قدیمی تارمیزند انگار کسی.................
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیر 1390 19:05
امروز داشتم به نوشته ها و خاطرات گذشتم سر میزدم ناگهان برق گرفتم.عکسایی که واسه مطلبام گذاشته بودم تبدیل به یک سری عکسهای مستهجم شده که هربار عوض میشه.واقعا خیلی فجیعه.
-
من آمده ام.....
چهارشنبه 22 تیر 1390 11:29
۲خرداد کجا و ۲۲تیر کجااااا................. مجددا امسال هم کنکور دادم و خیالم اندکی راحت شد تا ببینیم نتیجه چه خواهد بود البته تلاشهای امسالم برایم ارزشمند تر از نتیجه اش خواهد بود ما بقی اش توکل به خدا... از امروز دوباره خواهم نوشت چون به شدت دلم برای نوشته هایم تنگ شده....
-
روزت مبارک
دوشنبه 2 خرداد 1390 23:36
تقدیم به فرشته ای که بالهایش را چید تا در کنارم بماند,تقدیم به مادرم و تمام مادرهای دنیا : کنون که ا8 سال از عمرم می گذرد,هنوز تشنه اغوش توام. هنوز مامن تنهایی ام, پناه خستگی هایم, خواسته دو چشم بارانی ام, نگاه پر مهر توست. من بزرگ شدم.اما هنوز طفل توام. گاه به چشمانت خیره می شوم که چقدر بیدار ماند و خون شد.گاه به...
-
این شما واین آویسا خوشگله من
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 12:38
(عکس ها به دلیل مشکلاتی حذف شده) عروسکم خدا حفظت کنه وهمیشه تو آغوش گرم خانوادت سالم باشی و هیچ کس غمت رو نبینه. می دونی چقدرهمه دوست دارن عمر من.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 12:24
· در حضور خارها هم میشود یک یاس بود در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود میشود حتی برای شادی پروانه ها شیشه های مات یک متروکه را الماس بود کاش می شد، حرفی از کاش می شد هم نبود هرچه بود احساس بود وعشق بود و یاس بود....
-
شکار لحظه ها(کاری از گروه آموزشی ارمغان دختر)
یکشنبه 14 فروردین 1390 16:14
این خانوم نسبتا محترمی که می بینید سرکلاسهای روانشناسی ردیف اول،صندلی اول می نشست و همیشه خدا پایشان از توی کفش بیرون بود و با انگشتهایش بازی می کرد و اجازه نمی داد که من و نیلوفر به بحث توجه کنیم چون همیشه از دستش قش می کردیم از خنده واینقدر هم از خود متشکر و مغرور بود که بیاااااا و ببین....... ماهم برای دوستان...
-
ارمغان ،موتوری
سهشنبه 9 فروردین 1390 21:59
آخ آخ جای تک تکتون خالی. عصرجمعه ساعت 11:15 شب وقتی داشتم توی آشپزخونه مامانجونم درس می خوندم پدر عزیز اومدن پیشم و گفتن: می خوای بریم موتور سواری؟؟ من:یعنی میشه؟ بابا:آره.اگه دلت می خواد الان بهترین فرصته که مامانتم خوابه و نگرانمون نمی شه. منم پریدم یه بوس سفت به لپاشون کردم و پاورچین پاورچین رفتم لباسامون و از تو...
-
؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 7 فروردین 1390 16:06
فعلا این خبر هیجان انگیز رو از من داشته باشید تا بعدا مفصل درموردش حرف بزنم الان باید زودی برم. ارمغان به بزرگترین آرزوی همیشگیش رسیده اگه گفتید چه آرزویی؟ ۲شب پیش ساعت ۱۲ با پدر عزیزم به طور کاملا پنهانی وبدون اینکه مامان بفهمن باهم رفتیم یه جایی ومن به لذت بخش ترین آرزوم رسیدم. خوب حالا شماها بگید این آرزو چی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 فروردین 1390 15:52
گاه یک سنجاقک به تو دل میبازد وتوهر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه، ازپیچک نیلوفرها، روی موهای سرت بنشیند یاکه ازقطره آبه کف دستت بخورد، گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است....
-
۸۹-ارمغان-۹۰
یکشنبه 29 اسفند 1389 23:16
سلام و صدسلام به سال 89 عزیز و ببری مهربون که یه عالمه چیزای نو وجدید واسه من به ارمغان آورده . امسال سال خوبی بود واسم چون به یه عالمه تجربه و حس و آرزوی جدید رسیدم که سالها در انتظارشون بودم.اتفاقات لذت بخشی که زندگی من رو رنگین تر کردند. تیر89 فهمیدم که دارم عمه می شم واین بزرگترین هدیه بود واسم بعداز کنکور. از تیر...
-
هورررررراااااا
چهارشنبه 25 اسفند 1389 17:20
خدایا ازت ممنونم به خاطر تمام داده ها و نداده هات،.به خاطر تموم غم ها، شادیها، به خاطر تموم نعمت هایی که نصیبمون کردی. بعداز 14سال رنج و سختی و تنش های بزرگ توی زندگیمون دراثر تصادف مادر بزرگم سال 84 بود که توی خانواده 5نفری ما یه تحول خیلی بزرگ و دوس داشتنی اتفاق افتاد تحولی که یه عالمه شور و عشق به زندگیمون...
-
اسطوره زندگی من
جمعه 20 اسفند 1389 21:01
خداروشکر دیروز بلاخره بعد از مدت ها انتظار، بارون باحالی بارید ودل هممون رو شاد کرد.دیشب با پدر عزیزم که همدم بارونی منه رفتم پیاده روی و کلی حرف زدیم مثل همیشه ومن کلی چیزای بزرگ وجدید دیگه ازشون یاد گرفتم.پارسال وقتی بارون میومد باهم می رفتیم کنار جوی های قدیمی که تو خیابون گلزار و نزدیک خونه مامانجونم بود و زیر...
-
آویسا کوچولو
یکشنبه 8 اسفند 1389 21:04
جدیدترین خبر روز: آویسا...دختر کوچولوی خوشگل و بامزه عمه ساعت ۹:۱۵ صبح پا به این دنیای بزرگ گذاشت ودل همه رو به مخصوصا مخصوصا مخصوصا باباش والبته مامان عزیزش رو که حالا خیلی درد داره. الان وقت نمی کنم که عکس بامزش رو واستون بزارم ولی حتما در اولین فرصت خواهم گذاشت... براشون دعا کنید خیلی زیاد
-
مرغ یا خروس
شنبه 7 اسفند 1389 10:59
تا بوده همیشه همه جا این سوال مطرح می شده که مرغ یا تخم مرغ؟اما مدت زیادیه که سوال خانواده من شده مرغ یا خروس؟ خیلی بده که آدم بعد ۸ ماه بچه داری ندونه که جنس واقعیه بچش چیه.اینکه هر روز جنسیت بچتو تغییر بدن و یه ماه بگن مرغه یه ماه دیگه بگن خروسه از همش دردناک تره . جوجه کوچولوی من رو که حالا غولی شده واسه خودش وقدی...
-
همینجوری
یکشنبه 24 بهمن 1389 10:42
شهر شلوغ بود و هرکسی مشغول کاری کسی بچه اش را به مدرسه می برد....کسی منتظر اتوبوس ایستاده بود...کسی درمغازه اش را با اکراه باز میکرد... کسی در دستانش نان تازه از تنور درآمده داشت...کسی آشغالهای کنار جوی ها را در کیسه زباله می انداخت... کسی با عصبانیت در خیابانها قدم بر می داشت...کسی در فکر چیزی بود....کسی تار دردست...
-
شاید یک ماه دیگر.......
پنجشنبه 7 بهمن 1389 16:26
شنبه قراره مریم عزیزم(زن داداشم)بره دکتر و از سلامتی دختر عزیزش باخبر بشه واحتمالا این دفعه آخرین سونوگرافی دوران بارداری رو میگذرونه. از بچگی همیشه دلم واسه خانومهای حامله ضعف میرفت و دلم میخواست مدت ها بشینم و بهشون نگاه کنم و دستم رو بچسبونم به شکمهای بزرگشون ولی همیشه خجالت میکشیدم و خودم رو از این کار منع میکردم...
-
بارون.....
چهارشنبه 29 دی 1389 21:56
ای چتر فروش چترهایت مال خودت. امشب میخواهم خیس شوم پاک شوم تا محو شوم و از پلکان آبی به سوی او بروم. پروردگارا عاشقت هستم مرا دوست بدار.
-
در کودکی...
یکشنبه 19 دی 1389 10:28
وقتی بچه بودم دلم می خواست دنیا رو عوض کنم بزرگتر که شدم گفتم دنیا بزرگ است کشورم را تغییر می دهم درنوجوانی گفتم:کشورخیلی بزرگه بهتراست شهرم را دگرگون کنم جوان که شدم گفتم شهرخیلی بزرگ است محله را تغییر می دهم به میانسالی که رسیدم گفتم از خانواده ام شروع می کنم، اکنون که به لحظه آخر عمرم رسیده ام می بینم باید از خودم...
-
سلامی دوباره....
چهارشنبه 1 دی 1389 13:13
چقدر دلم برای خنده هایت برای قد بلندوموهای فرفری وچهره بشاشت تنگ شده،دلم برای ارغوان گفتن هایت به جای ارمغان تنگ شده،عموی عزیزم باورت می شود یک سال است که از میانمان رفته ای ومارا با کوهی از خاطرات تنها گذاشتی؟آخ که چقدر زود تمام خاطره سازی هایمان به پایان رسید.چقدر دلم برای نمازخواندن هایت تنگ شده،یادتونه اولین نفری...
-
همینجوری....
سهشنبه 23 آذر 1389 13:18
تا چند وقت پیش معتقد بودم که میشه طرز فکر افرادی رو که رفتارها و عکس العملهای متناقضی با عده اکثریت جامعه دارن عوض کرد ولی به تازگی فهمیدم که نه تنها نمی تونم عوض کنم بلکه ممکنه کم کم خودم هم دچار عقایدشون بشوم.این مسئله به خصوصه در مورد افرادی صادق است که سن بالا هستند البته به تازگی حتی روی هم سن و سال هایت هم نمی...
-
بارون
دوشنبه 15 آذر 1389 19:22
توهر قطره باران را به اسم و رسم میشناسی. در دور دست ها تنها تو به من نزدیکی. اسم تو را آسمان می شنود وباران سر می خورد زیر پلک های من. وقتی تو را صدا می کنم....تو را صدا میزنم....خدا خدا می کنم....روبه راه رو به راهم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آذر 1389 21:56
من معماری را موسیقی یخ زده می نامم (گوته)
-
کفش بازی ارمغان
چهارشنبه 10 آذر 1389 21:54
دوشنبه توی دانشگاه که بودم داشتم از کنار نماز خونه رد می شدم که چشمم به یه کفش خیلی خوشگل و باکلاسی افتاد رفتم نزدیکتر تا خوب مدلش رو توی ذهنم بسپارم وقتی نزدیک شدم یه فکر بچه گانه به ذهنم رسید اینکه به یاد بچگیم کفشای اون بنده خدا رو پام کنم و البته اگه سایز پام بزرگ نبود حتما برای خاطره سازی هم که شده بود پام می...
-
دقیقا درگذشته ها
سهشنبه 2 آذر 1389 12:41
گاهی اوقات یه چیزایی پیدا میکنیم که به قول معروف کفت میبره.امروزوقتی داشتم تو متنهای علمی و طنزی و نکته های جالبی رو که توی دفتر مخصوصم مینویسم رو می خونمدم به متنی رسیدم که خودم در تاریخ 27/9/83 نوشته بودم.وقتی خوندمش باورم نمیشد که تونسته باشم تو سن12 سالگیم چنین چیزاهایی رو سرهم کرده باشم.حالا شماهم بخونید و قضاوت...