HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

اسطوره زندگی من

خداروشکر دیروز بلاخره بعد از مدت ها انتظار، بارون باحالی بارید ودل هممون رو شاد کرد.دیشب با پدر عزیزم که همدم بارونی منه رفتم پیاده روی و کلی حرف زدیم مثل همیشه ومن کلی چیزای بزرگ وجدید دیگه ازشون یاد گرفتم.پارسال وقتی بارون میومد باهم می رفتیم کنار جوی های قدیمی که تو خیابون گلزار و نزدیک خونه مامانجونم بود و زیر درختای شسته شده وسر سبز رو لبه های جوی راه میرفتیم وبابا از بچگی و خاطراطی که از این جا داشت برام میگفت ومن تا بارون بدی نفسام هنوز بوی بارون می داد.پدر عزیزم من توی زندگیم تجربه هایی کسب کردم که همش رو مدیون شما هستم تجربه هایی که تا عمر دارم از یاد و خاطرم بیرون نمیره ودوس دارم بدونی که همیشه قدرت رو میدونم.

دوس دارم بدونی که درک میکنم وقتی برای اینکه من به آرزوی آمپول زدن و دکتر بازیم برسم خودت رو فدا میکنی و یه شب میای خونه میگی ارمغان بیا یه آمپول من به توبزنم و یه آمپول تو به من وبا صبر برام توضیح میدی و آمپول و میدی دستم و من در رسیدن به آرزوهام کمک میکنی وبا وجود اینکه هیچ کس طاقت دیدن این عمل خبیثانه من رو نداره ومامان عزیزم با نگرانی به دستای من نگاه میکنه تو در کمال خونسردی به من اجازه میدی که من یه شب شاد و دوس داشتنی رو بگذرونم و وقتی بهم میگی حیف که دیر بزرگ شدی و من دیگه تو بیمارستان نیستم وگرنه میبردمت تو اتاق عمل تا به این آرزوتم برسی واسم کافیه .کاش بدونی که میفهمم که توی خیلی از کارایی که دوس دارم انجام بدم مامان رو راضی میکنی.یا توی ماشین سواری که آرزوی کودکی تا به الان من بود کمک کردی که همه جوره ازش لذت ببرم.وقتی میبینم در تلاشی که یه جوری موتور دایجون علی رو بگیری که من سوارش بشم و به این یه آرزومم برسم واسم کافیه.

دوس دارم بدونی که همیشه تموم کارایی که برامون کردیو درک میکنم نه فقط واسه من بلکه واسه انسیه وقتی سعی میکنی با بدن  خسته و کوفتت  کمکش کنی تو ساخت یه کار هنری وبه چیزی که دلش میخوادکه دلش میخواد انجام بده، وقتی قوت قلبش میشی توی شرایطی که نیازت داره درکت میکنم.واسه ایمان که همیشه همدمته و وقتی میبینیش گل از گلت می شکفه واسه مریم عزیز که وقتی میاد خونمون چشمات برق میزنه با عشق بهش نگاه میکنی و بزرگتر و بیشتر از همه واسه مادر زحمت کشم که بزرگتریم همدم سالهای سخت زندگیش بودی.

همیشه آرزوم واسه ارمغان واسه ایمان واسه انسیه اینه که همیشه مایه افتخارت باشن و همونجوری که تو بهشون کمک کردی اوناهم تو رو به آرزوهات برسونن و وقتی با عشق به حرکت دستام روی تار عزیزم نگاه میکنی و میخندی و باهام درمورد دستگاه ها و نت ها حرف میزنی شاد شادم.

ای کاش میشد هر روز از تو ومامان واز خوبی هاتون بنویسم.از عشقی که بینتون هست.از عشقی که به ما دارید.بارون دیروز بهونه ای شد که این پستم رو از شما بنویسم و پست بعدیم رو به مامانم تقدیم کنم که چند روز دیگه میزارمش.

 

نظرات 6 + ارسال نظر
بیدل شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 08:21 http://sonnat.blogsky.com

ان شاءالله که فرزندای خوبی برای ابوی محترم هستید. سعی کنید جوری باشید که روز قیامت تاج سر پدر و مادرتون بشید.
رسول الله میفرماید که فرزندی که حافظ قرآنه روز قیامت یه تاج از نور بر سر پدر و مادرش می ذارن.
برو برو و قرآن حفظ کن.

ان شاءالله.
ایشالا بعد کنکور

مینا شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 21:49 http://mina39.blogfa.com

ارمغان دلم رفت وقتی این نوشته ات رو خوندم خیلی خوب نوشتی دقیقا بابات رو توصیف کردی و عشقت رو بهشون نشون دادی...ایول دختر... باباهامون و مامان هامون خیلی خوبن کاش قدرشون رو واقعا بدونیم

فدات بشم عزیز دلم.
کاش بتونیم ذره ای از محبتهاشون رو جبران کنیم.

نفر اول حرفهای معمولی شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 22:28

عالی بود
توانایی ابراز احساس به اطرافیان که شادی و انگیزه های زندگی را دوبرابر می کند کار مهم و البته سختی است که همه خوب از عهده اش برنمی آیند عادت کرده ایم همیشه وقتی کسی یا چیزهایی را از دست می دهیم درمدحشان داستان سرایی کنیم ولی خیلی خوب و مهم است که این هنرو مهارت بزرگ زندگی راداری که احساست را برایشان ساده بیان کنی سعی کن تقویتش کنی
آفرین
امیدوارم جمع خانوادگیتان همیشه شاد و سلامت باشد

ممنون.ای کاش می شد هر روز احساساتمون رو به زبون بیاریم ای کاش یاد می گرفتیم که زندگیمون رو بر پایه همین احساسات پایه گذاری کنیم.ای کاشش....
منم امیدوارم جمع خانوادگی شماهم گرم و پرحرارت باشه.

ترانه یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 09:18 http://taaraaneh.blogsky.com/

ارمغان جون قدر داشته هات و بهترین حامی های دوران جوونی و حتی همه عمر که پدر و ماردرهستن راا بدون که فرصت عمر برای قدر دانی از اونا خیلی کوتاهه

سعی میکنم قدرشون رو بدونم ولی هرچقدر هم که تلاش کنم بازم در مقاب ل کارای اونا هیچیه.

بیژن یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 11:50 http://bijan22.blogfa.com

چه نعمتی ه داشتن همچین پدرهایی

واقعاااااا

محمد چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 08:17 http://mohamed.blogsky.com

ارمغان عزیز من الان خودم پدر هستم و برق چشمای پدر مهربونت رو تو زندگیم سعی میکنم بفهمم و مثل اونا باشم.

چه نعمت بزرگی داری ارمغان!باور کن هییچ چی تو دنیا مثل پدر و مادر و خانواده ی ادم نمیشه!هییییییییییچیییی!دست پدر بزرگوارت رو ببوس!بودن کنارش رو حس کن!سعی کنیم باباهامون رو بفهمیم.آدمایی که راحت دل بقیه رو شاد میکنن و همیشه هستن ممکنه خودشون هم آرزوهای پنهانی داشته باشن.با ایشون حرف بزن.ازش بپرس!از آرزوهاش بپرس!
ارمغان من و تو و هرر آدم دیگه که این نعمت رو داره به معنی واقعی خوشبخته.)

هرچی بزرگتر می شم بیشتر سعی میکنم لحظه لحظه بودن های باهاش رو لمس کنم وازش لذت ببرم.آرزوهای بابام خیلی راحتا اگه خودم بخوام.
خدایا ازت ممنونم وازت می خوام که همیشه محافظ بابام باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد