HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

HAPPPPPPY

تو هم با من بنواز آهنگ کوچ دیروز را تا رسیدن به امروزی که امروز نیست!!!که شاید فردا امروزی باشد همرنگ آرزوی دیروز...

·          

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای شادی پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش می شد، حرفی از کاش می شد هم نبود
هرچه بود احساس بود وعشق بود و یاس بود....

شکار لحظه ها(کاری از گروه آموزشی ارمغان دختر)



این خانوم نسبتا محترمی که می بینید سرکلاسهای روانشناسی ردیف اول،صندلی اول می نشست و همیشه خدا پایشان از توی کفش بیرون بود و با انگشتهایش بازی می کرد و اجازه نمی داد که من و نیلوفر به بحث توجه کنیم چون همیشه از دستش قش می کردیم از خنده واینقدر هم از خود متشکر و مغرور بود که بیاااااا و ببین.......

ماهم برای دوستان عزیزمان شکارلحظه ای کردیم که همه از وجود این نازنین بانو لذت ببرند.

ارمغان ،موتوری

آخ آخ جای تک تکتون خالی.

عصرجمعه ساعت 11:15 شب وقتی داشتم توی آشپزخونه مامانجونم درس می خوندم پدر عزیز اومدن پیشم و گفتن:
می خوای بریم موتور سواری؟؟

من:یعنی میشه؟

بابا:آره.اگه دلت می خواد الان بهترین فرصته که مامانتم خوابه و نگرانمون نمی شه.

منم پریدم یه بوس سفت به لپاشون کردم و پاورچین پاورچین رفتم لباسامون و از تو اتاق بیارم که مامان بیدار شدن و گفتن کجا؟گفتم نه که امشب هوا خیلی خوبه با بابا پیاده می ریم تا لب چشمه توی کوچه روبه رویی و می یام.مامانم تو خواب و بیداری گفتن آخه حالا؟این موقع شب؟مراقب خوداتون باشین وخوابیدن.

منم پریدم بیرون و مثل جت لیاسام وپوشیدم و پریدم پشب بابا رو موتور.کوچمونو که رد کردیم یه دفه بابا پیاده شدن و گفتن بیا بشین منم  که یه کوچولویی می ترسیدم با ذوق و شوق نشستم و  با دنده 4رفتم ویکم جلوتر بابا پیاده شدن و خودم تنهایی هی اون مسیر رو دور زدم  وخیلی باحال بود که هر کی رد می شد چپ چپ نگاهم میکرد و بهم می خندید این وسطم یه موتوریه بهمون رسید و جو گرفتش اومده دنبالم و ویراژمی داد خلاصه 2-3 دوری کل خیابون باباجونم و رفتیم و اومدیم و من به بزرگترین آرزوم رسیدم و روز یک شنبه هم دوباره زدیم بیرون ولی اینبار به جای چرخیدن تو کوچه ها اومدیم تو خیابون و من دیگه حسابی کیف کرده بودم.

یه جا سرعتم خیلی کم بود ویه سری زن و مرد ایستاده بودن یه دفعه یکیشون گفت:این و نگها کنین که نشسته پشت موتور.

خلاصه بگم من الان یه ارمغان شاد شاد هستم و به شدت دلم موتور می خواد.


؟؟؟؟؟؟

فعلا این خبر هیجان انگیز رو از من داشته باشید تا بعدا مفصل درموردش حرف بزنم الان باید زودی برم.

ارمغان به بزرگترین آرزوی همیشگیش رسیده اگه گفتید چه آرزویی؟

۲شب پیش ساعت ۱۲ با پدر عزیزم به طور کاملا پنهانی وبدون اینکه مامان بفهمن باهم رفتیم یه جایی ومن به لذت بخش ترین آرزوم رسیدم.

خوب حالا شماها بگید این آرزو چی بوده.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته انسیه و علی اکبرعزیز نباید جوابشو بگناااااااا.

گاه یک سنجاقک به تو دل میبازد

وتوهر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه،

ازپیچک نیلوفرها،

روی موهای سرت بنشیند
یاکه ازقطره آبه کف دستت بخورد،

گاه یک سنجاقک همه معنی یک زندگی است....